
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۷۰
۱
زشت است کان نکورو از حد برد جفا را
گر بد نیاید او را طاقت نماند ما را
۲
تا چند عاشقان را خوبان به رشک سوزند
یارب جزای خود ده این قوم بی وفا را
۳
افسوس ای عزیزان کز بهر بی وفایی
بیگانه کردم از خود یاران آشنا را
۴
چون کوهکن نیابد شیرین کسی وگرنه
فرهاد بر تراشد چون او ز سنگ خارا
۵
گر پارساست دلبر گو مِی منوش با کس
تا خون بجوش ناید رندان پارسا را
۶
هرچند کز غم آخر بر باد داد خاکم
بر دل مباد گردی آن کعبهی صفا را
۷
از دوستان شکایت اهلی نه شرط یاری است
یا ترک دوستی کن یا دل بنه جفا را
تصاویر و صوت

نظرات