اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۷۰۱

۱

چه عیب ار خون بگریم چون مرا رندی ز کوی خود

دلم خونست ازین درد و نمی‌آرم به روی خود

۲

چو راز خود گشایم با تو چندان گریه زور آرد

که یابم صد گره همچو صراحی در گلوی خود

۳

از آن رو اشک حسرت دم‌به‌دم در آستین ریزم

که می‌شویم به آب دیده دست آرزوی خود

۴

گه از رشک و گه از غیرت همی‌سوزم که چون کاکل

هم‌آغوشت نمی‌یابم تن کمتر ز موی خود

۵

ز شوق نامه‌ات اهلی چو گرد از جای می‌خیزد

ز هر مرغی که بال‌افشان همی‌بیند به سوی خود

تصاویر و صوت

نظرات