اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۷۰۹

۱

از سایه خود میرمد دل کز رقیب آزرده شد

سگ داند از پی سایه را صیدی که پیکان خورده شد

۲

گر کوه بشکافد جگر صاحب نظر یابد ز لعل

کز آه سردم سنگ را خون در جگر افسرده شد

۳

بوی بهار و جام می تنها مرا مفلس نکرد

گل هم بسر مستی چو من هر زر که بودش خورده شد

۴

گم بود از خلق آن دهن شد باز پیدا در سخن

شیرینی گفتار او حلوای آن گم کرده شد

۵

چون سوخت دل در هجر او کی بشکفد از بوی وصل

فکری دگر کن ای صبا کان غنچه خود پژمرده شد

۶

اهلی که بود از سوز دل همچون چراغ افروخته

تا ماند دور از شمع خود مسکین عجب دل مرده شد

تصاویر و صوت

نظرات