اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۷۲۰

۱

نصیب ما ز ازل درد و داغ و هجران شد

نصیبه ازل است این ملول نتوان شد

۲

شکستگان محبت ره عدم رفتند

دل شکسته ماهم یکی از ایشان شد

۳

چو غنچه جامه جانم درید و دلشادم

که دست خاری ایامم از گریبان شد

۴

کجاست ساقی مجلس که در خمار ستم

دلم ز تشنه لبی سیر از آب حیوان شد

۵

بجان خیال رخت خانه ساخت وه چه کنم

که ذره یی چو مرا آفتاب مهمان شد

۶

محبتی که مرا غایبانه بود به تو

کنون که با تو نشستم هزار چندان شد

۷

دلیکه زنده چو شمع از چراغ وصلت گشت

ز پای تا بسر از فرق تا قدم جان شد

۸

ز بخت تیره خود مشکلی که اهلی داشت

بنور دولت آن آفتاب آسان شد

تصاویر و صوت

نظرات