اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۷۲۷

۱

جوش سودای غم دل پایم از جا می‌برد

شاقی آن شربت کرم فرما که سودا می‌برد

۲

هرکه عاشق گشت همچون ذره از پستی برست

کار او را آفتاب عشق بالا می‌برد

۳

بس که می‌گردم چو مجنون دور از آن چابک‌غزال

سیل اشک از خانه رخت من به صحرا می‌برد

۴

گرچه خط و خال و زلفش هر یکی غارتگری‌ست

دل ز دست عاشقان آن چشم شهلا می‌برد

۵

جان که باز آرد ز دست غمزه‌اش کآن شاهباز

می‌رباید دل ز دست خلق و در پا می‌برد

۶

کشته شد اهلی ز عشق و دادش اینجا کس نداد

با شهیدان رخت خون‌آلوده اینجا می‌برد

تصاویر و صوت

نظرات