اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۷۳۹

۱

بیخود شده بودم چو سخن یار بمن کرد

کو واقف حالی؟ که بپرسم چه سخن کرد

۲

دزدید نهانم دل و نگذاشت بفریاد

فریاد که دزدیده کسی غارت من کرد

۳

هر خون که بخاک از جگر سوخته ام ریخت

بر بوی تواش باد صبا مشک ختن کرد

۴

چون داغ توام سوخت شهیدان غم عشق

خواهند ز خاکستر من عطر کفن کرد

۵

از دوستی ام سوخت دل خویش بصد داغ

بیگانه نکرد آنچه دل خویش بمن کرد

۶

اهلی صفت قد تو چون زهره ندارد

مقصود تویی گر صفت سرو چمن کرد

تصاویر و صوت

نظرات