اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۷۴

۱

باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا

مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا

۲

چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم

در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا

۳

سخن اینست که می نوش و دگر هیچ مپرس

مرشد عشق همین یکسخن آموخت مرا

۴

بنده ساقیم ای خواجه زغم آزادم

دردسر چند دهی کس بتو نفروخت مرا

۵

اهلی از برق غمش حاصل عمرت همه سوخت

آه از آن خرمن حسرت که دل اندوخت مرا

تصاویر و صوت

نظرات