
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۷۴۲
۱
مست رفتی و ز شوقت جگرم چاک بماند
دل بخون غرقه از آن روی عرقناک بماند
۲
همه از مهر تو چون ذره بر افلاک شدند
دل بی طالع ما بود که در خاک بماند
۳
روز مردن نشدی نخل سر تابوتم
در دلم حسرت آن قامت چالاک بماند
۴
مردن از زهر جفایت بدلم تلخ نبود
تلخی آن بود که در حسرت تریاک بماند
۵
اهلی آن گل شد و ما را برقیبان بگذاشت
زان گلستان به حببان خس و خاشاک بماند
نظرات