
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۷۶۳
۱
دی که آن کان نمک خنده بر این مجنون کرد
من چه گویم که چه با این جگر پرخون کرد
۲
غرق خون گشته ام از دیدن آن مردم چشم
چکنم چشم خودم غرقه درین جیحون کرد
۳
تا صبا یک گره از سنبل زلفش بگشاد
هر بمویی گرهی از دل ما بیرون کرد
۴
عاشقان مست غم از آن می گلگون گشتند
هرچه با خسته دلان کرد لب میگون کرد
۵
بخت آواره مرا در طلب گوهر وصل
در بیابان فنا همسفر مجنون کرد
۶
گنجها زیر زمین دارم ازین سیم سرشک
کیمیای نظر دوست مرا قارون کرد
۷
اهلی از سروقدان سبزه صفت خرم بود
آخرش سوخته برق ستم گردون کرد
تصاویر و صوت

نظرات