
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۷۷۱
۱
هیچم ز گریه قدر برین خاک کو نماند
چندان گریستم که مرا آب رو نماند
۲
ساقی بحال تشنه لبان غبار غم
گاهی نظر فکند که می در سبو نماند
۳
گل بی رخت بباغ ز باران اشک من
یکذره در رخش اثر رنگ و بو نماند
۴
چندان بجان رسید دلم ز آرزوی دوست
کاخر به آرزوی دلم آرزو نماند
۵
در بحر عشق غرقه بسی شد ولی کسی
هرگز بحال خویش چو اهلی فرو نماند
تصاویر و صوت

نظرات