اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۷۹۹

۱

خم مویش که در کین من بیمار می پیچد

ز تاب آتش آهم بخود چون مار می پیچد

۲

چو خواند نامه دردم مبر نام من ایقاصد

که گر نام من آنم بشنود طومار می پیچد

۳

مگر آن سنبل موهم بود عاشق بسرو او

که همچون عشق پیچان بر قد دلدار می پیچد

۴

ز بد مهری نمیدانم چرا چرخ فلک دایم

بکین در رشته جان من افکار می پیچد

۵

بد آن بدخو اگر گاهی سلامی میکند اهلی

جوابی میدهد اما بخود بسیار می پیچد

۶

زاهد نشود عارف اگر سالک دین شد

سیمرغ نشد جغد اگر گوشه نشین شد

۷

بس دود چراغی ز غم خال تو خوردم

تا آبله های جگرم نافه چین شد

۸

چون برهمنم سوز که تا خلق نگویند

کاین دلشده بادامن نو زیر زمین شد

۹

سودش نبود مدعی از عشق که دشمن

دیوست همان گرچه گرفتار نگین شد

۱۰

گر عاشقی افسانه مخوان جان ده و خوشباش

تا چند بگویی که چنان بود و چنین شد

۱۱

هر کسکه دمی شد به رقیبان تو نزدیک

دور از تو بصد محنت و اندوه قرین شد

۱۲

اهلی که بیک جو نخرد خرمن خورشید

یکذره غمش بخش که راضی بهمین شد

تصاویر و صوت

نظرات