
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۸۱۱
۱
سرم فدای رهی باد کان سوار آید
سری که خاکره او نشد چه کار آید
۲
تو جلوه یی کن و صد مرغ دل بدام آور
چه حاجت است که طاووس در شکار آید
۳
خوش است گفت و شنید تو بی حکایت غیر
بلی خوش است نسیمی که بی غبار آید
۴
مگر تو روی بپوشی پری صفت که دمی
دل رمیده ما باز باقرار آید
۵
مران چو ذره محبان خویش ای خورشید
که گر یکی رود از دیده صدهزار آید
۶
ز گریه اهلی اگر آب زندگی باری
درخت بخت تو خشک است کی ببار آید
نظرات