
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۸۲
۱
کرد بیدارم ز خواب بیخودی آن آفتاب
این چنین بیداریی هرگز نبیند کس بخواب
۲
شب سگت سوی من آمد ره مگر گم کرده بود
یا شنید از سوز داغ سینه ام بوی کباب
۳
صبر و آرامی کز ایشان راحتم بودی نماند
نیم جانی با من است آن نیز از بهر عذاب
۴
من نه تنها گریم از شوقت که در آب روان
صورت خویشتن چو بیند گرددش دردیده آب
۵
گر کشی جام و بریزی جرعه یی بر بتکده
صورت چین تا قیامت همچو من ماند خراب
۶
زحمت عاشق مده زاهد که این مست ازل
در قیامت چون گل از گل سرزند مست شراب
۷
جز دعای آنکه گردد در دل افزون درد تو
گر تمنایی کند اهلی نگردد مستجاب
نظرات