
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۸۳۲
۱
ای ز خورشید رخت هر ساعتم سوزی دگر
مهر تو سوزنده تر هر روز از روزی دگر
۲
بس نبودت خوی بدجانان که بهر سوز من
می نشینی هر دم از نو با بدآموزی دگر
۳
دل که در دست تو دادم به که نستانم ز تو
سینه پر حسرت چه جویم محنت اندوزی دگر
۴
ای ملول از دیدن من کی ملامت دادمی
گر دلم خرسند گشتی از دل افروزی دگر
۵
بی تو آهی زد دل شوریده و خلقی بسوخت
آه اگر اهلی کشد آه جگر سوزی دگر
نظرات