اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۸۳۷

۱

پیش خورشید رخش کی ماه گردد جلوه گر

چشم کج بین آفتابی را دو می بیند مگر

۲

گرچه میدانم نیایی سوی من شب تا به روز

چشم بر راه تو دارم گوش بر آواز در

۳

هرگزم جامی ندادی تا زچشمم خون نریخت

جرعه یی می میدهی آنهم بصد خون جگر

۴

کی گذارم ناوکت کز رشته جان بگذرد

کاینچنین مرغی بدام من نمیافتد دگر

۵

خون اهلی گر سگت ریزد شرف دارد بر او

ور نپوشد خون خود از دیگران خاکش بسر

تصاویر و صوت

نظرات