
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۸۴
۱
سخن چه حاجت اگر دل مقابل افتادست
زبان چه کار کند کار بادل افتادست
۲
دلا، تغافل او التفات پنهان است
مگو که یار زحال تو غافل افتادست
۳
من از محیط محبت همین نشان دیدم
که استخوان شهیدان به ساحل افتادست
۴
زمانه دشمن و من بی زبان و بخت زبون
تو رحم اگر نکنی کار مشکل افتادست
۵
بر آستان تو اهلی غلام دیرین است
ولی به داغ قبول تو مقبل افتادست
نظرات