
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۸۶۱
۱
از بیم غصه شب و خوف ملال روز
روزم خیال شب کشد و شب خیال روز
۲
آسوده خسته یی که بخواب عدم بود
وارسته از عذاب شب و قیل و قال روز
۳
شب همچو شمع سوخته و روز مرده ایم
آنست حال ما شب و اینست حال روز
۴
آن چشمه حیات کجا تیره دل کجا
هرگز که دید در شب ظلمت مجال روز
۵
امشب که یار زلف پریشان گشاده است
اهلی بیا و در دل شب بین جمال روز
نظرات