
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۸۸۰
۱
ما که از اول بلی گفتیم با دلدار خویش
تا قیامت بر نمیگردیم از گفتار خویش
۲
می بمستان ده که عاشق تشنه دیدار تست
جان ما را مست کن از شربت دیدار خویش
۳
کفر و ایمان هر دو را سررشته از یکرنگی است
کافری باید که ننگش آید از زناز خویش
۴
شیخ اگر از خواب لافد مرد راه عشق نیست
مرد را باید که بیداری بود در کار خویش
۵
چشم یاری کی بود از بخت بی سامان مرا
یار کس هرگز نگردد هرکه نبود یار خویش
۶
همت هر کس که بینم در پی آسایش است
اهلی دیوانه دایم در پی آزار خویش
۷
گرچه در بازار خوبان نقد دولت میخرند
دردمندان هم سری دارند با دستار خویش
نظرات