
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۸۸۸
۱
نیست عیب از لاله گر لافد به گلبرگ ترش
هرکه در صحرا درآید عقل باشد کمترش
۲
شمع من کاش از سر بیمار هجران بگذرد
کز نظر خواهد شد امشب تا بروز محشرش
۳
بر لب آمد جان بیمارم چه باشد کز کرم
تازه سازد جانم از بوی لب جان پرورش
۴
تابش آتش اگر از آب ننشیند چرا
سوز دیگر میکند پیدا دلم از خنجرش
۵
ما و سوز دل که عالم گر پر از آب بقاست
مرغ آتشخواره جز آتش نباشد در خورش
۶
اینچنین کز سوختن اهلی به بیماری فتاد
خیزد از جا گر برانگیزد صبا خاکسترش
۷
هرکه او لب تشنه مُرد از عشق ، باشد در بهشت،
آتش لب تشنگی بنشاند آب کوثرش
۸
من کز از استغنای عشقم سوی شاهان چشم نیست
چشم دارم التفاتی از گدایان درش
نظرات
سیدمحمد جهانشاهی