
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۸۹
۱
گشاد صد دل از آن غنچه شکر خند است
به یک کرشمه او کار خلق در بند است
۲
به خنده نمیکنت که بر دلم دارد
حق نمک که فزون از هزار سوگند است
۳
که زلفت از دل من گر هزار بار برد
مرا به هر سر مویت هزار پیوند است
۴
مباش غره به حسن ای پسر که مستی حسن
هزار یوسف مصری به چاه افکند است
۵
سری به باد هر ذره رفت در ره عشق
شهید عشق که داند که در جهان چند است
۶
چو جنگ نیست، تورا گوشمال هجران بس
چه احتیاج نصیحت چه حاجت پند است
۷
به آب خضر نبود احتیاج اهلی را
کنون به درد سفال سگ تو خرسند است
تصاویر و صوت

نظرات