اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۸۹۴

۱

من آب خضر جویم بهر سگان کویش

او تشنه بر هلاکم تا نگذرم بسویش

۲

تاب نظر ندارم آن به که خاک گردم

تا ذره ذره بینم در آفتاب رویش

۳

صد آب زندگانی میرد بپای آن گل

صد خضر چون مسیحا جان میدهد ببویش

۴

تاب فغان ندارد آه از مزاج آن مه

کز گل بنازنینی نازک ترست خویش

۵

آن نازنین بدخو، کی رام خویش سازم

کز من رمد به آهی آهوی فتنه جویش

۶

ای باد زلف او را برهم مزن که ترسم

جمعی شوند درهم ز آشفتگی مویش

۷

بسیار گوست اهلی عیبش نشاید اما

کز سینه میکند کم دردی به گفتگویش

تصاویر و صوت

نظرات