
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۸۹۷
۱
بس گل شکفت و کرد خزان نوبهار خویش
حسن تو همچو صورت چین برقرار خویش
۲
از بسکه بی تو شب همه شب گریه میکنم
شرمنده ام ز دیده شب زنده دار خویش
۳
ای دیده سیل اشک بر آن آستان مریز
کانجا نوشته ام سخنی یادگار خویش
۴
گل خوشه چین خرمن دولت شود مرا
گر بینمت چو شاخ گلی در کنار خویش
۵
چندانکه سوخت اهلی لب تشنه در بلا
آبی نیافت جز سخن آبدار خویش
نظرات