اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۸۹۹

۱

از حسرت آن لب که نبخشد شکر خویش

طوطی زده منقار بخون جگر خویش

۲

من چون نخورم خون ز جگر گوشه مردم

یعقوب شنیدی که چه دید از پسر خویش

۳

در خاک اگر افکنی از عرش غمم نیست

زنهار مینداز مرا از نظر خویش

۴

آن گمشده ام من که ندارم خبر از خود

کو واقف حالی که بپرسم خبر خویش

۵

از گوهر خود تیغ زبان چند کشد خصم

امید که تیغ تو نماید گهر خویش

۶

داغی است بهر گام درین رهگذر تنگ

طاووس صفت پهن مکن بال و پر خویش

۷

تا پا بسر خود ننهی دوست نیابی

اهلی بسر دوست که بگذر ز سر خویش

تصاویر و صوت

کلیات اشعار مولانا اهلی شیرازی به اهتمام و تصحیح حامد ربانی ۱۳۴۴ - تصویر ۳۵۹

نظرات