
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۹۰۵
۱
نمیخواهد که دست کس رسد بر طاق ابرویش
بود پیوسته آن ابرو بلند از تندی خویش
۲
چنین در خاک و خون افتاده ام مگذرا ای همدم
که میترسم بخون من کشد تهمت سگ کویش
۳
پی تسکین دل خواهم نشینم پهلویش لیکن
دلم افزون طپد هرگه رسد پهلو به پهلویش
۴
همان بهتر که لب بندم زآه گرم پیش او
مبادا در عرق افتد زآه من گل رویش
۵
سگ مشکین غزال خود من از بوی خوشم باری
که هرجا بگذرد خلقی برآسایند از بویش
۶
مبین زنهار ای همدم چو اهلی سرو قد او
که حسرت بار می آرد هوای سرو دلجویش
نظرات