
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۹۱۳
۱
خسته یی کان عنبرین مو بگذرد زود از سرش
همچو شمع از آتش حسرت رود دود از سرش
۲
چون نمیرد خسته مسکین که بر بالین او
دیر آمد آن طبیب و زود فرمود از سرش
۳
غم ز درویشی ندارد رند دیر ای مغبچه
زانکه خم گنج است و ساقی مهر بگشود از سرش
۴
هر شهی کز فر تاج زر نشد خاک رهت
باد غیرت تاج زر چون لاله بر بود از سرش
۵
اهلی از داغ تو خواهد سوختن تا زنده است
کی چو شمع این آتش سودا رود زود از سرش
نظرات