
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۹۳۴
۱
پرتوی گر افکنی در چشم از شمع جمال
چشم من بتاخنهای گردد چو فانوس خیال
۲
کاش چشمم را بر آری وقت کشتن تا شود
کاسه چشم پر از خونم سگانت را سفال
۳
وعده دیدار لیلی چون به عید افتاده است
جای آن دارد که گردد قامت مجنون هلال
۴
مست وصلش پر مشو ایدل که می باید کشید
در شب هجران خمار مستی روز وصال
۵
حسن او کز دست دانایان عنان دل ربود
چون نگه دارد دل از وی اهلی شوریدهحال
نظرات