
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۹۳۶
۱
هر چند من سگ توام ای مشگبو غزال
با من سگ تو انس نگیرد بهیچ حال
۲
آن عارض و لطافت و خال و خطم بسوخت
وانگه چه عارض و چه لطافت چه خط و خال
۳
گر یک نگاه صورت شیرین به بیندت
حیران صورت تو بماند هزار سال
۴
وصل من و تو قصه خورشید و شبنم است
شبنم به آفتاب نشیند؟ زهی محال
۵
هرگز مباد آنکه خیال تو بس کنم
دارم خیال آنکه بمیرم درین خیال
۶
این رستخیز کان قد نوخیز می کند
پیداست از بدایت او غایت کمال
۷
با ناز یار ما جز نیاز نیست
سیری تشنه لب نخرد چشمه زلال
۸
دانی که سوخت خرمن اهلی ز برق شوق؟
شمعی که جلوه میدهد آیینه جمال
تصاویر و صوت

نظرات