
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۹۴۶
۱
چون مرغ نیم بسمل چندانکه میتپیدم
تسلیم تا نگشتم آسودگی ندیدم
۲
خاک سیه کشیدم در دیده بیجمالش
پیرانه سر چو طفلان خوش سرمه یی کشیدم
۳
آخر به سنگ جورم بشکست شیشه دل
دردا که در پی دل بیهوده میدویدم
۴
خواهم بخاک بردن چون لاله داغ حسرت
کز گلشن وصالش هرگز گلی نچیدم
۵
اهلی اگرچه گشتم دیوانه لیک شادم
کز قید خودپسندی وحشی صفت رمیدم
نظرات