
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۹۵۸
۱
داند دل تو راز من وزان تو من هم
چون آینه صاف است چه حاجت بسخن هم
۲
عیب من مجنون مکن ار جامه زدم چاک
با جامه چکارست مرا بلکه کفن هم
۳
از ما مرم ای آهوی مشکین که گذشتیم
از خلق جهان بهر تو و قید وطن هم
۴
گر دست دعایی ز سر صدق بر آریم
شاید که توان دست تو بوسید و دهن هم
۵
اهلی مشکن عهد و وفا گرچه که آنشوخ
از عهد فراغش بود از عهد شکن هم
نظرات