اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۹۶۵

۱

برتافت رخ چو آینه آنماه چون کنم

نبود مجال دم زدنم آه چون کنم

۲

ره در دلم نمیدهد آن بت بهیچوجه

سنگین دل است در دل او راه چون کنم

۳

دستش بدست ساقی و زلفش بچنگ غیر

دست منست از همه کوتاه چون کنم

۴

خواهد دمید صبح وصال من از فراق

در مردنم چو شمع سحرگاه چون کنم

۵

ناگفتنیست عشق بتان چون حدیث گنج

کس راز حال خویشتن آگاه چون کنم

۶

گیرم به نا امیدی و جورش بسر برم

با جور بخت و طعنه بدخواه چون کنم

۷

اهلی مگو که از ذقنش دل نگاهدار

من مست بیخودم حذر از چاه چون کنم

تصاویر و صوت

نظرات