
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۹۶۹
۱
چون سایه گذر زان مه رخساره نداریم
و ز سوختگی طاقت نظاره نداریم
۲
چون ما دل صد پاره ز مهر تو که دارد؟
اینست که طالع ز تو یکباره نداریم
۳
عیش دو جهان سهل بود بر دل ما لیک
با حسرت شیرین دهنان چاره نداریم
۴
حال دل گمگشته ما شهره شهرست
ما خود خبری از دل آواره نداریم
۵
هرچند که سرگشته ز هجریم چو اهلی
خوشباش که رشک مه و سیاره نداریم
نظرات