
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۹۷۷
۱
چون لاله جگر چاک شدم غرقه بخون هم
از داغ درون سوختم از زخم برون هم
۲
افتاده ام ایشمع چو پروانه بپایت
آتش زده ام دین و دل و صبر و سکون هم
۳
چند ای بت کافر بچه در غارت دینی
این کار مگر بر تو ثواب است و شکون هم
۴
دایم بزبانها من بد روز چو شمعم
از زخم زبان سوختم از بخت زبون هم
۵
در کوی بتان لاف بزرگی و هنر هیچ
آنجا بوی اصل و نسب فضل و فنون هم
۶
میسوخت دل از عشق تو چونشمع سراپای
افزود غمت بر سر آن داغ جنون هم
۷
اهلی ز غم عشق تو با خویش نپرداخت
دیوانه صفت زیست همه عمر و کنون هم
نظرات