
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۹۸
۱
بی اختیار ماست که دل بیقرار ازوست
ما را چه اختیار بود از اوست
۲
تا حسن آن پری است چنان بر قرار خود
تنها نه من که هرکه بود بی قرار ازوست
۳
آه این چه نو گل است که در بوستان حسن
چون لاله هر که می نگرم داغدار ازوست
۴
کس را بمهوشی نرسد ناز پیش او
جایی که آفتاب فلک شرمسار از اوست
۵
چون آب دیده هر که نه پاکیزه دامن است
گر مردم دویده بود بر کنار ازوست
۶
خاکسترست از آتش غم دل ولی هنوز
جان مرا بهر نفسی صد غبار ازوست
۷
اهلی تو طالع دل ما بین کزین چمن
گل زان دیگران بود و زخم خار ازوست
تصاویر و صوت

نظرات