
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۹۸۳
۱
کنون که جامه چو من میدری که سر مستم
خوش است سینه صفایی اگر دهد دستم
۲
زلاف مردمی ام قید خود پسندی بود
سگ تو گشتم و از بند خویش وارستم
۳
بدان هوس که چو دیو انگان خورم سنگت
هزار شیشه ناموس و ننگ بشکستم
۴
تو آفتابی و من همچو عیسی از تجرید
بریدم از همه اشیا و با تو پیوستم
۵
به هیچ راه چو اهلی ندیدمت روزی
که سالها بامید تو باز ننشستم
نظرات