اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۹۹۰

۱

هر چند که خود دل ببلای تو سپردم

رحمی بکن ای ظالم بد مهر که مردم

۲

سیل ستمت عاقبت از جای مرا برد

هر چند که در کوی وفا پای فشردم

۳

مسکین من سر گشته که در وادی امید

هرگز به مراد دل خود راه نبردم

۴

با من سخن از هیچ مگویید و مپرسید

کز صفحه خاطر همه حرفی بستردم

۵

شاید که چو اهلی بچکد خون ز حدیثم

زینگونه که خون جگر از دست تو خوردم

تصاویر و صوت

نظرات