
اهلی شیرازی
بخش ۲۴ - رفتن جم بگوی بازی و افتادن از اسب و هلاک شدن
۱
ساقی ازین چنبر غم داد داد
کشت بس آزاده و کم داد داد
۲
بر سر ما تا مه و گردون بود
سوزد ازو گر شه و گردون بود
۳
روزی از آسایش آن خوش هوا
خاطر جم را تک ابرش هوا
۴
خورد دو جام می گلبو زدن
جانب میدان شده در گوزدن
۵
بر سر گردون تک ابرش رساند
گوزد و بر تارک ابرش رساند
۶
زان سر چوگان شده گو شهر شهر
چون مه نوز ابروی او شهر شهر
۷
یکدم از او چون دم بیهوده گوی
از خم چوگان نشد آسوده گوی
۸
تاخته اسب از حد چین تاختن
مرگ هم آماده بر این تاختن
۹
رد شد از اسب آنمه و خون خورد و مرد
ساغر جم گشت از آن خرد و مرد
۱۰
سیلی مرگ آنهمه اسباب خورد
زیروی از خون وی اسب آب خورد
۱۱
خورد شد از حادثه آن جام جم
مرد وشد این عاقبت انجام جم
نظرات