اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

بخش ۳۱ - آگاهی عنبر و کافور از حال شمع

۱

چو باشد بر دلی از داغ تابی

برآید عاقبت بوی کبابی

۲

به هر جا بگذرد آهوی مشکین

توان پی بردنش از بوی مشکین

۳

چو شمع از حد برونشد سوز جانش

پریشان گشت حال خادمانش

۴

زرنگ چهره و بیماری او

شدند آگه ز سوز و زاری او

۵

چو سوز شمع بیش از پیش بودی

دمادم داغ بر داغش فزودی

۶

ضمیرش گشت بر کافور ظاهر

به رازش برد عنبر بوی آخر

۷

بدو گفتند کای ماه دل آرا

چراغ خانه چشم و دل ما

۸

دلیل و رهنمای دوربینان

انیس خلوت تنها نشینان

۹

نهال گلشن حس و جمالی

چو سرو ناز در حد کمالی

۱۰

چرا با این جمال و سر فرازی

مدام از اشک حسرت میگدازی

۱۱

مگر داری ز سوز عشق تابی

که میریزد ز گلبرگت گلابی

۱۲

دلت سوزد زغم کاین گریه خیزد

کسی بی سوز دل چون اشک ریزد

۱۳

اگر عاشق نیی این زاریت چیست

جگر سوزی و شب بیداریت چیست

۱۴

ترا گر نیست آه آتش آلود

چه خیزد از دلت جان نفس دود

۱۵

خیالی میپزی با سوز و زاری

و گرنه در سر این آتش چه داری

۱۶

همان بهتر که راز از ما بپوشی

بگویی حال و زین آتش نجوشی

۱۷

اگر ما آگه از کار تو باشیم

طبیب جان بیمار تو باشیم

تصاویر و صوت

نظرات