
اثیر اخسیکتی
شمارهٔ ۱۱۱
۱
دلبری دارم که جان میخواهد از من، چون کنم
از سر جان برنشاید خاست، ای تن، چون کنم
۲
گوهر مهرش چو کان در دل نهان کردم ولیک
با چنین دریای مروارید معدن، چون کنم
۳
چشمِ سوزن کرد بر من عالَم، از بس کافری
ای مسلمانان، وطن در چشمِ سوزن چون کنم
۴
خانه من برد و پس در خانه خود تن بزد
چاره چه، با آن جهانآشوبِ تنزن، چون کنم
۵
اختیاری نیست داغ درد را لیک از جهان
چون دل مسکین در او کرده است مسکن، چون کنم
۶
یا دل من پیش او دارید تا رحمی کند
یا طریقی پیش من بنهید تا من، چون کنم
۷
تر همیآید غزل در شیوه شعر اثیر
کشتگان عشق را زین شیوه شیون چون کنم
نظرات