
اثیر اخسیکتی
شمارهٔ ۱۵۲
۱
ما مانده ایم و جانی، در دست غم بمانده
از عمر بیش رفته، از صبر کم بمانده
۲
در دل شرر فتاده بر مغز تف رسیده
از روی آب رفته در دیده نم بمانده
۳
از سر گذشت گردون سر برخط حوادث
نالان و اشک ریزان همچون قلم بمانده
۴
با این دو روزه هستی، بنشسته تن ولیکن
از لذت فراغت دل با عدم بمانده
۵
کاری چو گنج قارون، رخ در نشیب داده
دردی چو کوه قارن، ثابت قدم بمانده
۶
دستی که چید گلها، از شاخ شادمانی
امروز تا به بازو، در خار غم بمانده
۷
الا دو دم نمانده از تف عمر با ما
صد داغ و درد حسرت با آن دو دم بمانده
۸
روزی بقای عالم در شب فتاد و آنگه
امید را دماغی بربوک هم بمانده
۹
گیتی نمای طبعت، زنگار خورد اثیرا
در بند مرد زنگی از طوس و جم بمانده
نظرات