
اثیر اخسیکتی
شمارهٔ ۱۵۴
۱
ای غمت در جان من آویخته
نه، که خود با جان من آمیخته
۲
یاد رویت، در نگارستان دل
صد هزاران، مهر و مه انگیخته
۳
غمزه خونخواره ی بی آب تو
آب چشم و خون دلها ریخته
۴
خاکپاشان دو عالم را هوات
آب، بر رخ خاک، برسر بیخته
۵
دوری روی تو، دور از روی تو
کار من چون زلف بر هم ریخته
۶
باد سردم هر دم، از نوک مژه
صد هزاران نکته اشک آویخته
۷
هرکه را با خویشتن خوانده غمت
چون اثیر از خویشتن بگریخته
نظرات