
اثیر اخسیکتی
شمارهٔ ۲۶
۱
یارب آن روی است با آن زیب و کشّی یا مه است
چشمه آب حیاتش در زنخدان یا چه است
۲
از رخ آیینهفامش نیم عکسی بیش نیست
اینکه بر پیشانی خورشید و رخسار مه است
۳
زلف کوتاهش جهانی جان به غارت برد دوش
تا چه خواهد کرد اکنون دست جورش کوته است
۴
غمزه او تیر بر دل میزند یارب چنانک
عاشقان را پوست بر تن نیست ممکن کآگه است
۵
عقل و جان را کم کند هرکس که با او همدم است
خویشتن را گُم کند هر دل که با او همره است
۶
دی تقاضای شب وصلش همیکردم، پگاه
گفت: این تا حشر افکن روز عالم بیگه است
۷
وصل او هرگز به دست کس نیاید، کیمیاست
یا ز عشرت خاکپای عز دین خسرو شه است
نظرات