
اثیر اخسیکتی
شمارهٔ ۳
۱
ز میان ببرد ناگه، دل من بتی شکر لب
بدو رخ برادر مه، بدو زلف نایب شب
۲
دو کمند عنبرینش، ز خم و گره مسلسل
دو عقیق شکرینش، ز دو گوهر مرکب
۳
قدم نظر شکسته، رخش از فروغ بیحد
گذر سخن ببسته، دهنش ز تنگی لب
۴
دوهزار جان تشنه، نگرد در او و او را
پر از آب زندگانی، شده روی چاه غبغب
۵
شده کیسهدار دلها، دلش از طویله دُر
زده کاروان جانها، مهش از میان عقرب
۶
بنشستم و زمانی، به رخش نگاه کردم
دل از این نشسته در خون تن از آن فتاده در تب
۷
چو سؤال بوسه کردم، به کرشمه گفت با من
تو نه مرد این حدیثی «فاذا فرغت فانصب»
نظرات