
عارف قزوینی
شمارهٔ ۱ - مس قلب در خور اکسیر
۱
دل به تدبیر بر آن زلف چو زنجیر افتاد
وای بر حالت دزدی که به شبگیر افتاد
۲
دانه خال لب و دام سر زلف تو دید
شد پشیمان که در این دام چرا دیر افتاد
۳
گاه و بیگاه ز بس آه کشیدم ز غمت
سینه آتشکده شد آه ز تأثیر افتاد
۴
به نگاهی دل ویرانه چنان کرده خراب
که دگر کار دل از صورت تعمیر افتاد
۵
عارفا بندگی پیر مغانت خوش باد
مس قلب تو چه شد در خور اکسیر افتاد
نظرات
موسی عبداللهی