عارف قزوینی

عارف قزوینی

شمارهٔ ۱ - مس قلب در خور اکسیر

۱

دل به تدبیر بر آن زلف چو زنجیر افتاد

وای بر حالت دزدی که به شبگیر افتاد

۲

دانه خال لب و دام سر زلف تو دید

شد پشیمان که در این دام چرا دیر افتاد

۳

گاه و بیگاه ز بس آه کشیدم ز غمت

سینه آتشکده شد آه ز تأثیر افتاد

۴

به نگاهی دل ویرانه چنان کرده خراب

که دگر کار دل از صورت تعمیر افتاد

۵

عارفا بندگی پیر مغانت خوش باد

مس قلب تو چه شد در خور اکسیر افتاد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
موسی عبداللهی
۱۴۰۲/۰۶/۲۸ - ۱۰:۲۶:۳۵
🌺🍂🍃🌺🍃🍂🌺🍃🍂🍃🌺🍃🍂🍂🍃🌺 🌺🍂  🍃  🔰مس قلب در خور اکسیر 🥀دل به تدبیر بر آن زلف چو زنجیر افتاد🥀وای بر حالت دزدی که به شبگیر افتاد 🥀دانه خال لب و دام سر زلف تو دید🥀شد پشیمان که در این دام چرا دیر افتاد 🥀گاه و بیگاه ز بس آه کشیدم ز غمت🥀سینه آتشکده شد آه ز تأثیر افتاد 🥀به نگاهی دل ویرانه چنان کرده خراب🥀که دگر کار دل از صورت تعمیر افتاد 🥀عارفا بندگی پیر مغانت خوش باد🥀مس قلب تو چه شد در خور اکسیر افتاد 🔸حضرت-عارف قزوینی:«🕊️🌹» 🔹شرح ابیات: ✍️دلم به تدبیر آن زلفی که مانند زنجیری بر روی شانه‌ها افتاد، گرفتار شده است. حال و هوای دزدی که در تاریکی شب اتفاق افتاد، بر من تأثیر گذاشته است. ✅چشمانم دانه‌های خال لب و دامی سر زلف تو را دیدند و اکنون پشیمانم که چرا دیر به این دام افتادم. از غم تو، من شب و روز آه کشیدم و سینه‌ام به آتش درآمد و آه به تأثیر افتاد. با نگاهی از تو، دلم به ویرانی ورابی فرو رفت و دیگر قادر به تعمیر آن نیست.  🔑ای عارفان، بندگی پیر مغانتان خوشا باشد.لب من مس شده است و در مقابل اکسیر عشق تو قرار گرفته است.🌺🍂🍃🌺🍂🍂🍃🌺🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃