
عارف قزوینی
شمارهٔ ۱۵ - عوض اشک
۱
عوض اشک ز نوک مژه خون میآید
با خبر باش دل از دیده برون میآید
۲
مکن ای دل هوس سلسله زلف بتان
که از این سلسله آثار جنون میآید
۳
اضطرابی به دل افتاد حریفان، بیشک
آنکه صید دل ما کرد، کنون میآید
۴
پی قتلم صف مژگان ز چه آراستهای
بهر یک تن ز چه صد فوج قشون میآید
۵
همچو ضحاک دو مار سیه افکنده به دوش
که به مغز سر انسان به فسون میآید
۶
بس که تیر از مژه بر بال و پر دل زدهای
پر برآورده و بیچاره زبون میآید
۷
خیمه زد پادشه عشق به خلوتگه دل
عقل بیچاره چو درویش برون میآید
۸
گذر باد صبا تا که بر آن زلف افتاد
مشکآمیز شد و غالیهگون میآید
۹
عارف از دست تو با چرخ فلک در جنگست
که نفاق از فلک بوقلمون میآید
تصاویر و صوت

نظرات
کژدم