عارف قزوینی

عارف قزوینی

شمارهٔ ۲۰ - مرگ دوست

۱

به مرگ دوست مرا میل زندگانی نیست؟

ز عمر سیر شدم مرگ ناگهانی نیست؟

۲

بقای خویش نخواهم از آنکه می‌دانم

که اعتماد بر این روزگار فانی نیست

۳

خوشم که هیچکس از من دگر نشان ندهد

به کوی عشق نشان به ز بی‌نشانی نیست

۴

سیاه روی نداری شود که گر بروم

به بزم دوست به جز خجلت ارمغانی نیست

۵

خزم به خرقهٔ پشمینِ خود که این گرمی

به خرقهٔ خز و در جامهٔ یمانی نیست

۶

رهین منّت چشمم نه چشمهٔ حیوان

بگو به خضر که این وضع زندگانی نیست

۷

سراغ وادی دیوانگان ز مجنون گیر

جنون عشق بود این شترچرانی نیست

۸

به پرسش دل من آیی آن زمان که مرا

برای گفتن درد درون زبانی نیست

۹

به زیر خرقه ز من مشتی استخوان مانده است

به جان دوست که در زیر جامه جانی نیست

۱۰

تو شاهبازی و خواهی کنی سرافرازم

منم خجل که در این باغم آشیانی نیست

۱۱

وحید عصر خودی عارفا بدان امروز

که از برای تو در زیر چرخ ثانی نیست

تصاویر و صوت

دیوان عارف قزوینی به کوشش عبدالله بهسرشتی - عارف قزوینی - تصویر ۲۶

نظرات

user_image
کژدم
۱۴۰۲/۱۰/۲۱ - ۱۴:۲۱:۲۷
عارف پیرامون این غزل نوشته است: «این غزل به نام دوست خوبم مرتضی‌خان بهشتی قزوینی که آدم درستکاری بود و آخر خود را کشت گفته شده است.»