
عارف قزوینی
شمارهٔ ۲۱ - غم چشم
۱
به رغم چشم تو بیپا من از شراب شدم
خدا خراب کند خانهات خراب شدم
۲
فروخت خرقه و شیخ آب آتشین میخواست
میان میکده من از خجالت آب شدم
۳
ز دست هجر تو لبریزِ گریهام چه کنم
ز پای تا سر و سر تا به پا سحاب شدم
۴
چو ماه روی تو از ابر زلف بیرون شد
قسم به موی تو بیزار ز آفتاب شدم
۵
مرا در آتش هجران گداختی یک عمر
چه شد که این همه مستوجب عذاب شدم
۶
اگرچه بیگنهم میکشد ولیک خوشم
که در عداد شهیدانش انتخاب شدم
۷
سؤال کرد ز من: عارف از پریرویان
وفا چه دیدی؟ من عاجز از جواب شدم
نظرات