عارف قزوینی

عارف قزوینی

شمارهٔ ۲۲ - غم تن

۱

مرا که نیست غم تن چه قید پیرهن است

به تنگ جان من از زندگی ز ننگ تن است

۲

خوش آن زمان که من از قید تن شوم آزاد

چو نیک در نگری این فضا نه جای من است

۳

خلاصیِ دلِ من از چَهِ زَنَخدانش

همان حکایتِ مور است و قصهٔ لگن است

۴

بلای جان من آن چشم فتنه‌انگیز است

سیاه روزم از آن طُرّهٔ شکن شکن است

۵

چو کند صورت شیرین ز تیشه دانستم

از آن زمان که همان تیشه خصم کوهکن است

۶

اگرچه پاس حقوق وفا تو نشناسی

ولیک قصد من از رویت حق شناختن است

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
کژدم
۱۴۰۲/۱۲/۲۷ - ۰۸:۴۱:۳۵
عارف پیرامون این غزل نوشته است: «این غزل هم ناتمام و چند بیتش فراموش شده است. یاد دارم که وقت گفتن این غزل با مرحوم محمدرفیع‌خان در موضوع عوض کردن پیراهن چرک و پاره که در تن من بود گفت‌و‌گو به میان آمد.»