
عارف قزوینی
شمارهٔ ۳ - قافله سالار دل
۱
تا گرفتار بدان طره طرار شدم
به دوصد قافله دل، «قافله سالار» شدم
۲
گفته بودم که به خوبان ندهم هرگز دل
باز چشمم به تو افتاد و گرفتار شدم
۳
به امید گل روی تو نشستم چندان
تا که اندر نظر خلق جهان خار شدم
۴
خرقه من به یکی جام: کسی وام نکرد
من از این خرقه تهمت زده بیزار شدم
۵
سرم از زانوی غم راست نگردد چه کنم
حال چندیست که سرگرم بدین کار شدم
۶
گاه در کوی خراباتم و گه دیر مغان
من در این عاقبت عمر چه بیعار شدم
۷
نرگس اول به عصا تکیه زد آنگه برخاست
گفت آن چشم سیه دیدم و بیمار شدم
۸
نقد جان در طلبش صرف نمودم صد شکر
راحت از طعنه و سرکوب طلبکار شدم
۹
از کف پیر مغان دوش به هنگام سحر
به یکی جرعهٔ می، عارف اسرار شدم
تصاویر و صوت

نظرات