عارف قزوینی

عارف قزوینی

شمارهٔ ۳۰ - جور!

۱

جور این قدر به یک تن تنها نمی‌شود

گویی اگر که می‌شود حاشا نمی‌شود

۲

ظالم‌تر از طبیعت و مظلوم‌تر ز من

تا ختم آفرینش دنیا نمی‌شود

۳

ای طبع من ز زشتی کردار روزگار

گویا دگر زبان تو گویا نمی‌شود

۴

گویند گریه عقده دل باز می‌کند

خون گریه می‌کنم دل من وانمی‌شود

۵

بنیانم اشک دیده ز جا کند ای عجب

کاین سیل کوهکن ز چه دریا نمی‌شود

۶

با درد هجر ساخته در چنگ غم اسیر

کاری به نقد ساخته از ما نمی‌شود

۷

نام تو گشته ورد زبانم ولی چه سود

شیرین، دهن به گفتن حلوا نمی‌شود

۸

رجعت اگر دوباره کند ز آسمان مسیح

دردی است درد من که مداوا نمی‌شود

۹

خاک تمام عالم اگر من به سر کنم

در خاک رفته من پیدا نمی‌شود

۱۰

از بعد مرگ یار ز من گو به زندگی

دیگر سلوک ما و تو یک جا نمی‌شود

۱۱

عارف چنان ز ماتم عبدالرحیم خان

گشته است بستری که دگر پا نمی‌شود

تصاویر و صوت

دیوان میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی، برلین، نوروز 1342 - تصویر ۹۵
عارف قزوینی شاعر ملی ایران - عارف قزوینی - تصویر ۲۰۷

نظرات