عارف قزوینی

عارف قزوینی

شمارهٔ ۳۱ - خیال عشق

۱

خیال عشق تو از سر به در نمی‌آید

ز من علاج به جز ترک سر نمی‌آید

۲

الهی آنکه نبودی نهال قد بتان

که جز جفا ثمر از این شجر نمی‌آید

۳

وفا و مهر ز خوبان طمع مکن زآن روی

که بوی مهر ز جنس بشر نمی‌آید

۴

برفت دل پی تفتیش کار یار و رقیب

دمی بایست که دل بی‌خبر نمی‌آید

۵

چه حیله کرد زلیخا به کار یوسف مصر

که این پسر به سراغ پدر نمی‌آید

۶

تو عدل و داد ز نسل قجر مدار امید

که از نژاد ستم دادگر نمی‌آید

۷

سروش گفت چو عارف سخنور استادی

نیامده است به دوران دگر نمی‌آید

تصاویر و صوت

دیوان عارف قزوینی به کوشش عبدالله بهسرشتی - عارف قزوینی - تصویر ۷۴

نظرات

user_image
کژدم
۱۴۰۲/۱۲/۲۷ - ۰۹:۰۷:۵۵
عارف پیرامون این غزل نوشته است: «غزلی است که در نه یا ده سال قبل ساخته‌ام و آن روزی بود که وارد شدم به منزل دوست خودم دکتر حسن‌خان گرگانی که مرد ادیب فاضلی است (ولی خوشبختانه شعر نمی‌تواند بگوید). گفت: «یک هفته است خود را دچار زحمت نموده و هرچه سعی کردم یک غزل بسازم ممکن نشد.» گفتم: «بعد از این همه چیزی گفته‌ای یا نه؟» گفت: «فقط یک بیت: صبوری دل و جان خواست یار من گفتم امان ز دست من این کار برنمی‌آید» من نیز فوری نشسته این غزل را ساختم ولی مطلع را جناب دکتر ساخته‌اند.»